هانای عزیزمهانای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 23 روز سن داره

دنیای شگفت انگیز از جنس هانا

هفته بيست و يكم بارداري

اين هفته دخترم خيلي شيطوني مي كنه ميچرخه لگد ميزنه كلي بازيگوشي ميكنه كلا ماه ٥بارداري ماه حركت براي همين بازيگوشي زياد داره مامانم ميگه تو هم خيلي ورجو ورجت زیاد بوده اين هفته سر كارم هم تدريس انلاين داشتم خيلي خوب بود همه تعريف ميكردن از نحوه تدريسم دارم به سيسموني و اسمش رنك اتاقش اين چيزايي كه حس خوبي بهم ميده فكر ميكنم هجده اذر بابايي رفت تهران من و جوجه اومديم خونه مامانم  جاش خالي دلمون واسش تنگ شده اخه من و فسقلي خيلي دوستش داريم ❤ اخرين سونو كه رفتيم نشون داد سرش سمت چپ توي پهلوم يه روز به بابایی ميگم يه جيز نشونت بدم بخندي سرش  از پهلوم ببيني  برامدگي سرش ديده ميشي كلي خنديديم به سرش كه زده بيرون بهش ميگم عين ...
15 آذر 1392

هفته بيستم بارداري

اين هفته كه من بابايي فهميديم دخمل داريم داريم دنبال اسم هاي قشنك بامعناي خوب ميگرديم هركسي يک اسمي رو ميگه هنوز اسم خاصي رو در نظر نگرفتيم  اين هفته كمر درد داشتم يكم برام سخت بود كه نميتونستم كاري انجام بدم ولي خليل كمكم ميكنه دوستش دارم به خاطر مهربوني هاش بعضي اوقات هم اذيتم ميكنه  ولي خيلي دوستش دارم  دخمل خودمم دوستش دارم يه روز فقط خيلي حس مادرانه ام فعال شده بود ميخواسنتم بغلم بگيرمش اوف چه حس باحالي بود خدایا به خاطر همه این روزها شکر میکنم    
9 آذر 1392

هفته نوزدهم بارداري

ديروز رفتم دكتر معاينه شدم صداي ضربان قلب ني ني نازم شنيدم وزنم كردم براي فرداش نوبت سونو گرفتم امروز بعد از سر كار رفتم سونو اونجا منتظر موندم شروع كردم به خوردن اب بسيار بعد بابايي اس مس دادم كه اونم بياد برام ابميوه هم بخره انقدر اب خوردم قدم زدم كه بابايي هم اومد ديدم با كله كدو اومد همون خاله سعيده رو ميگم نوبتم شد رفتيم داخل اتاق سعيده  هم گذاشتن بياد دراز كشيدم دكتر شروع كرد تمام اعضاي كوجلو ني ني مونو نشون داد گفت اين چشماش دهنش بيني اش صورت كاملش دستاش ستون مهراتش شكمش تازه پاهاي كوچلوش بعد گفت كه دخمله يا ململه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دكتر گفت كه دختر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! حس خوبي بود از اين كه جنسيتش برات مشخص شده خدا را شكر به خاطر رحمتش...
5 آذر 1392

هفته هجدهم بارداري

اين هفته اخرين هفته ماه ٤بارداريم  خليل تو خونه هم بهم كمك ميكنه به من جوجه ام هم خيلي ميرسه دوستش داريم بعضي فكرمشغولي ها نگراني ها هست ولي كاري نميشه كرد بيشتر دوست دارم به جوجه ام فكر كنم  اخر اين هفته يكم جوجه خودش سفت كرد كمردرد دارم ولي با روغن زيتون ماساز ميدم كه بهتر بشم يه جلسه كلاس يوگا هم نرفتم جوجه ام يكم بي تابي ميكرد اين هفته ولي براش دعا ميكنم هفته بعد ميرم سونوگرافي ني ني نازم مشخص ميشه دخمله يا ململه ميتونیم براش اسم بزاريم لباس براش بخريم هرجي باشه خدارو شكر ميكنم  از خدا ممنون به خاطر تمام نعمت هايش زيبايي هايش بعضي اوقات نوشتن برام جذابيتش بيشتر ميشه وقتي بدونم كه يك روز فرزند دلبندم اين نوشته ها رو ...
1 آذر 1392
1